روایتی از زندگی شهید سیدحسن مدرس
تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۱۹۹۲۳۸
امروز، سالروز شهادت مظلومانه آیتالله سیدحسن مدرس است؛ او را در غربت و تنهایی و با زبان روزه به شهادت رساندند، چون نتوانسته بودند سید را به مال دنیا بفریبند یا با تهدید، وادار به سکوتش کنند. آنچه میخوانید روایتی از زندگی شهید مدرس است، از روزی که میخواستند او را ترور کنند.
به گزارش خبرنگار ایمنا، دهم آذرماه سالروز شهادت آیتالله سیدحسن مدرس است، یکی از بزرگمردان تاریخ ایران زمین که در طول زندگانی پر برکت خود به مبارزه با استبداد و استعمار پرداخت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
کتاب «چای خوش عطر پیرمرد» نوشته سیدسعید هاشمی داستانهای از زندگی شهید سیدحسن مدرس را به رشته تحریر در آورده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «مدرس در حیاط بود، سر حوض وضو میگرفت که در زدند، آسیدمحمود، خدمتکار مدرس در را باز کرد، مدرس سرآسیمه و نفس نفس زنان پرید توی خانه: آقا کجایند؟
آسید محمود به حیاط اشاره کرد: وضو میگیرند.
مرد از دالان به حیاط دوید: آقا… آقا...
آقا همانطور که مسح سر میکشید، گفت: چی شده؟ چه میگویی سیدابوالحسن؟
سیدابوالحسن سلام کرد و گفت: آقا… آقا… امروز.... امروز
مدرس مسح پا کشید، خندید و گفت: آسیدابوالحسن چی شده، چرا این قدر نفس میزنی؟
آقا… امروز نیایید به حجره من نیایید، میخواهند شما را ترور کنند. مدرس که وضویش تمام شده بود، جا خورد؟ میخواهند مرا ترور کنند؟ کی؟ سیدابوالحسن که نفس نفس زدنش تقریباً خوب شده بود، گفت: نمیدانم آقا. حدوداً یک ساعت پیش یک نفر به حجرهام آمد و گفت: من و چند نفر دیگر تصمیم داشتیم امروز که آقا به حجره شما میآیند ترورشان کنیم اما من پشیمان شدهام و خودم را کنار کشیدم به آقا بگویید که مواظب خودشان باشند.
مدرس چشمهایش را ریز کرد و در چشمهای سیدابوالحسن دقیق شد: نمیدانی کی بود؟ از کجا آمده بود؟
- نه آقا، این را گفت و زود رفت.
مدرس به فکر فرو رفت، سیدابوالحسن گفت: آقا امروز به حجره من نیایید، من دعوتم را پس گرفتم، امروز فقط در خانه بمانید. مدرس از فکر بیرون آمد: سیدابوالحسن! برو به حجرهات و غذا را زود آماده کن، من میآیم، الان هم وضو گرفتم که نماز بخوانم و سریع به حجره تو بیایم.
سیدابوالحسن نزدیک بود غش کند: آقا میخواهند شما را بکشند، گروه تشکیل دادهاند، آن وقت شما میخواهید به حجره من بیایید. مدرس که داشت به اتاق میرفت با این حرف برگشت و با خنده گفت: مگر تو مرا امروز ناهار دعوت نکردهای؟ سیدابوالحسن حوض را دور زد و آمد روبهروی مدرس: نه آقا! من نمیگذارم که شما بیایید، آنها میخواهند شما را بکشند.
- آنها هیچ کار نمیتوانند بکنند، برو سیدابوالحسن.
- آقا من
مدرس وارد مدرسه شد، طلبهها تکوتوک در حیاط مدرسه در رفت و آمد بودند، ظهر بود و حیاط خلوت، چند تا طلبه نزدیک آمدند و سلام کردند، دوسه نفر هم دستش را بوسیدند، آقا جلو رفت به جوی آبی که از وسط مدرسه میگذشت رسید، خواست قدم بردارد و از روی جوی بگذرد که کسی از دور صدایش زد، برگشت ببیند کیست؟ یک غریبه بود، طلبه نبود و معلوم بود از بیرون آمده است، مرد جلو رسید: سلام آقا، ببخشید یک مسئله شرعی میخواستم از حضورتان بپرسم.
مدرس جواب سلامش را داد، سرش را زیر انداخت: خواهش میکنم بفرمائید.
یک دفعه مرد دست به زیرجبهاش برد، ششلولی در آورد و لوله آن را به سینه مدرس گذاشت، لحن صحبتش عوض شد و با تندی گفت: ببخشید آقای مدرس! به من گفتهاند که شما را بکشم.
- کی گفته؟
- گفتهاند دیگر، اینکه کی گفته به شما مربوط نیست.
مدرس خندید: چرا به من مربوط نیست؟ نکند آنها که پشت سرت ایستادهاند به تو گفتهاند مرا بکشی. تا مدرس این حرف را زد، مرد با وحشت پشت سرش را نگاه کرد. یک دفعه مدرس ششلول را با یک دست گرفت و با دست دیگر ضربهای به دست مرد زد، تفنگ از دست او رها شد و بر زمین افتاد.
سیدابوالحسن از روی طاقچه حجرهاش کاسه نمک را برداشت و جلوی مدرس گذاشت: آقا اول کمی نمک بخورید، ترسیدهاید.
- مدرس گفت؟ چی؟ نمک بخورم، بله آقا، نمک برای کسی که ترسیده باشد، خوب است.
مدرس زد زیر خنده، با خنده او طلبهها هم شروع کردند به خندیدن. مدرس گفت: کی ترسیده؟ من؟ من اگر ترسیده بودم که نمیتوانستم تفنگش را بگیرم و او راحت مرا میکشت.
آدم از مردن نمیترسد، مردن که ترسی ندارد، فقط خدا نخواست که من امروز کشته شوم.»
کد خبر 708304منبع: ایمنا
کلیدواژه: شهید مدرس آيت الله سيد حسن مدرس مبارزه با استعمار و استبداد شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق سیدحسن مدرس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۱۹۹۲۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آقا معلم در لیست ترور!
نام اودرکنار نام شهید رجایی در یک لیست ترور به تایید سرکردگان سازمان منافقین رسیده بود. قرار بود رجایی و چگینی که دو یار همراه بودند در یک محدوده زمانی ترور شوند و همین هم شد و رجایی را هشتم و چگینی را دوازدهم شهریور به شهادت رساندند!
به گزارش ایسنا، متن پیش رو روایتی از زندگی و زمانه معلم شهید قدرتالله چگینی است که جام جم در روز گرامیداشت مقام معلم منتشر کرده است: معلم شهید «قدرتاللهچگینی» در قزوین متولد شد و دوران نوجوانی خود را در این شهر سپری کرد اما به دلیل مخالفت با رژیم پهلوی برای معلمی به اجبار راهی الیگودرز استان لرستان شد و پس از فعالیتهای موثر در قبل و بعد از انقلاب مقابل منزل خود در خیابان تبریز شهر قزوین به دست منافقین به شهادت رسید.
نام اودرکنار نام شهید رجایی در یک لیست ترور به تایید سرکردگان سازمان منافقین رسیده بود. قرار بود رجایی و چگینی که دو یار همراه بودند در یک محدوده زمانی ترور شوند و همین هم شد و رجایی را هشتم و چگینی را دوازدهم شهریور به شهادت رساندند!مهمترین خصوصیت استاد چگینی در نگاه هر بیننده، اهمیت او به آراستگی ظاهریاش بود؛ آن هم در اواخر دهه ۵۰ و اولین سال از دهه ۶۰ که خوشپوشی و خوشتیپی شاید بازخورد خوبی نداشت و اساسا پرداختن به ظاهر به مثابه نپرداختن به باطن تعبیر میشد!این معلم فهمیده با همین روش توانسته بود شاگردان و جوانان زیادی را پای حرف و بحثش بنشاند و با آنها از قرآن صحبت کند. نکته دیگر زندگی شهید چگینی، توجه بیش از حد او به تربیت فرزندان و حفظ چارچوب خانواده بود. او در این زمینه هم بسیار موفق بود و روشهای جالب برای تربیت پسرانش در جای خود بسیار خواندنی و شنیدنی است.
کاندیدای مجلس شورای اسلامی
چند روز بیشتر به برگزاری دور دوم انتخابات مجلس باقی نمانده و شهید چگینی برای دور اول مجلس شورای اسلامی نامزد شده بود. خاطره زیر مربوط به همان زمان است که در تمام مدت تبلیغات مدام به اعضای ستاد و مجریانش تاکید و سفارش میکرد که «حق ندارید پوستر مرا روی دیوار خانه مردم بچسبانید و اگر خواستید این کار را بکنید باید از صاحبخانه اجازه بگیرید. اگر هم احیانا به اموال کسی خسارت زدید، باید صاحبش را پیدا کنید و حلالیت بخواهید». اگر کسی این موارد را رعایت نمیکرد چگینی بیدرنگ عذرش را میخواست. یک بار به او گفتم: برادر من! چرا اینقدر سختگیری میکنی؟ به شدت ناراحت و عصبانی شد و گفت: همانطور که برای رفتن به مسجد نباید از راه فاضلاب وارد شد، مجلس را هم که مکان مقدسی است نباید با ضایع کردن حقوق مردم و انجام اعمال ناصواب و شبههناک آلوده کرد. کسی که میخواهد به مجلس برود باید همه چیز را رعایت کند.
خیابان تبریز
درباره ویژگیها و سیره معلم شهید قدرتالله چگینی کتابی هم با نام «خیابان تبریز» منتشر شده است. هر چند این کتاب باعث شده یکی از هزاران شهیدی که نامشان در حال فراموشی است، دوباره به حافظه مردم بازگردد اما با توجه به سبک خاطرهنگاری که برای نگارش این کتاب از آن استفاده شده است، جنبههای زیادی از زندگی این شهید و راه و روش او پنهان باقی میماند، چنانکه در این کتاب اشاره چندانی به نحوه ارتباطات خانوادگی این شهید بهویژه رابطه شهید با فرزندان و همسرش نشده است، در حالی که برای ارائه یک الگوی شاخص از یک شهید باید به تمام زوایای زندگی او پرداخت.
همچنان زیر غبار
معلم شهید قدرت الله چگینی حقیقتا عنصر شریف و مجاهدی بوده که مرور زندگیاش برای آنان که دل در گرو تعلیم و تربیت دارند، لازم و ضروری است. این آقا معلم دوستداشتنی بوده و ویژه. هر برهه از زندگی و مبارزات و تدریس و فعالیتهای او، هر کدام را که خوب بنگریم و تامل کنیم و حوصله به خرج بدهیم، نکتهها و درسها و البته عجایبی در آنها میبینیم که راحت از کنار آنها نمیشود گذشت. به نظر میآید در تاریخ ادبیات پایداری انقلاب، حق این شهید به خوبی ادا نشده و آنچنان که باید غبار از چهره تابناک این شهید کنار نرفته است!
ترکیب معلم و شهید
آنها که اهل دقت و فراست دراوضاع واحوال زمانه هستند وتاریخ زندگی پرفرازونشیب انسان رامطالعه کردهاند به خوبی درمییابند که برای ساخت بشر و رشدوتعالی او، معلم ومربی چه نقش بیبدیلی دارد.مرحوم استاد علی صفایی حایری جملهای به این مضمون دارد که: «اگر در عالم کاری بهتر و والاتر از معلمی بود، خدا آن کار را به انبیاء و اولیاء و خوبان خودش میداد... حقیقت این است که مقامی بالاتر از معلمی و هدایتگری نیست.هیچ شان ورتبهای به پای معلمی نمیرسد. معلم کارش با روح و جان و فکر آدمی است و از این حساستر و مهمتر برای انسان پیدا نمیشود که روح و جانش راعلو ارتقاء بدهد. زندگی و افکار و مجاهدتها و تجربیات این والاگوهران را باید دید وشنید ونوشید. خاصه آن که آن معلم پس ازعمری دویدن و سوختن، خلعت مبارک شهادت را پوشیده باشد. آیا از ترکیب «معلم شهید» زیباتر و دلپذیرتر پیدا میشود؟»
انتهای پیام